پرواز در قاب های بی زمان / به یاد ناصر تقواییهر موجی که می آید، اسرارشان را با خود می برد به عمق دریا. در قهوه خانه، سایه ها بر دیوار خیس می رقصند، دود سیگار حرف های ناگفته را در خود می پیچد. - هر موجی که می آید، اسرارشان را با خود می برد به عمق دریا. در قهوه خانه، سایه ها بر دیوار خیس می رقصند، دود سیگار حرف های ناگفته را در خود می پیچد. لیوان چای نیمه خورده ای روی میز، روایتی ناتمام از انتظار. عصر ایران ؛ مانی بادیه ــ غروب، باغ دایی جان در هاله ای از نور طلایی فرو می رود. شنل نظامی در باد پاییزی می رقصد، همچون پرچمی برای امپراتوری خیالی. دستان زمخت مش قاسم، نقشه های تا شده را با حرکتی آیینی می گشاید، گویی تقدیر را ورق می زند. از پنجره، سایه عزیزالسلطنه بر سماور می افتد، نگهبانی بی صدا بر فنجان های خالی. آنسوتر، پشت درخت توت، نسترن و سعید جهان موازی عاشقانه ی خود را می سازند، در فاصله ای که از نگاه دایی جان پنهان مانده. ساحل، مردی در پالتوی کهنه به موج ها خیره شده. زنی روی شن ها خطوطی موازی می کشد، نقشه هایی برای گریز. هر موجی که می آید، اسرارشان را با خود می برد به عمق دریا. در قهوه خانه، سایه ها بر دیوار خیس می رقصند، دود سیگار حرف های ناگفته را در خود می پیچد. لیوان چای نیمه خورده ای روی میز، روایتی ناتمام از انتظار. برچسب ها: دود سیگار - سایه - ناصر تقوایی - دیوار - سیگار - جهان موازی - امپراتوری |
آخرین اخبار سرویس: |